به پرستیدن اگر اعتقاد داشتم
ترجیح می دادم
خدایم شاعر باشد
تا به یک شعر
تا ابد گرفتارم کند
پ.ن:ندارد
دیگر از چشم هایت
شعری نخواهم سرود
اصلآ ، با شعر نمیشود
میروم اینبار
نقاشی بیاموزم
پ . ن۱ :ممنون از همه ی دوستان خوبم که تولدم رو تبریک گفتن و از محسن عزیز که به یاد من بود و
عرض شرمندگی بابت تاخیرم. همه ی کامنت های شما دوستان که سرشار از لطف ودوستی بود ، به نشانه ی احترام پاسخ داده شد . با تشکر فراوان از تک تک شما بزرگواران.
برای داشتن نگاهت
سبیل داگلاسی که هیچ
حتی از این بستنی
طالبی هم خواهم گذشت
خلاصه بگویمت
...........................
این نقطه ها حرف های بسیارند
حیف که خلاصه گفتمشان
پ.ن:این پست مخاطب خاص ندارد
این پست فقط در مورد نگاه های روزمره ای هست که همه با آن
رو به رو می شویم
پ.ن 2: این پست مخاطب ندارد ولی تب دارد مریض است بسیار
پ.ن3:این پست تقدیم می شه به دوست عزیزم و نویسنده این بلاگ محسن که فردا تولدشه
آن بالا های رود
پیراهنت را میشویی
و من ناگهان
پایین های رود
هوس آبتنی میکنم
امروز
جمعه بازار
در ازدحام نگاه ها
هیچ نگاهی هیچ لبی هیچ چهره ای
همانند آن روز که تو را دیدم دلم را نلرزاند
هر روز جمعه
همان جا سیگاری آتش می کنم
به امید نگاهی تازه
در تو
عاشقانی بزرگ
بر گردِ خوشهی گندمی
غزل میخوانند.
در من
خستگانی کوچک
بر بستر کوچهها
پریشانند.
سید علی صالحی/پیشگو و پیاده ی شطرنج
خسته ام
نه اینکه بخوام دوباره چس ناله کنم ... نه
خسته از اینم
که چرا کسی
روی تخت
برایم شعر نمی گوید......
باور کن
همین صحبت از نسیم
همین گفتگوی ساده که
" راستی آن طرف ها هوا چطور است؟"
عین زندگیست
وگرنه خودم شنیده ام
که آنجا دیر تر روز میشود
و حالا برعکس همه ی سالهای با هم بودن
این منم که هر روز
زود از تو
به خورشید
سلام میکنم