سراغم را از کدام
درخت گرفته ای
از کدام رود
حال که آمدی
در این نیمه خرداد
دلم فقط شعر می خواهد
شنیده ام وقتی نبودی
شاعر شدی
از که رسم شاعری آموختی اینگونه
پ.ن:خدای خوب خواب تو کتابم منی یه خشکه رو تخت خوابم
خدای خوب خشم و قتل و فتوا و گریه های من به شعر یغما
من از چشمان شاعری اموختم تواز که...
بی بهونه...
من از چشمهایش از نوع نگاهش
بی بهونه
زیر باران راه می روم
آغشته میشوم به بودن...!!!
باران هم طعم لبهای تو را می دهد...!!!
.
عالی
چه طعم خوبی
مرا بخوان به کاکتوس ماندن ...
بمان کنار من که شعر خواندم
زنده باد خاتون
تو خندیدی و من شاعر شدم.. به همین سادگی..
قــرار داشتیم ،
نیامــدی ،
آنقــدر ایستادم تــا سبــز شدم ؛
چــون چناری بزرگ ...
حالا آمــده ای که چـی ؟
زیــر سایــه ام بنشینــی ... ؟
عَجبـــ تنآقضــے בارَґ
בِلم شور مے زنـב
امـــآ בَستـــانم نـَمڪ نـבارב
[گل]
+upam refigh jo0n
خدا نیز در خواب بود با گوشه های دیوار گفت و گو میکرد و شعر می سرود...
وقتی خاموشی ۷۰ میلیون را در بر گرفت و شعر ها پوسید...
بی شک
از من آموخته
شاید
سلام
سراغ تو رو نبایست از کسی گرفت ... تو در جانی...
عشق که باشد ، شاعر شدن عجیب نیست...
بعضی ها از بودن شاعر می شوند٬ بعضی از نبودن...
ینــی کسـی که بعآعث شد بفهمـم فرشــته ـآ همـ میتوآننــد مـرد بـآشنـد !
ینـی فرشتــه ای لا به لای این چـن نقطـه :)
+ تـــ و را مــ ن چــ شم در راهـــــ م ...
و اینبار نیستی و من شاعر میشوم در این نیمه خرداد....
+و ــــــآو!چی زیــــــــبآ می ـنویسید...{
}
لیلـی ؟؟
چـشــم هـــامْ سـر ریـز کــرده بـود آن روز
وقتــی بــرای مــانـــدنْ
لَنـــگِ قطـــرهای اشـــک بـــودی...
همـــــهی تقـصیـــرهـــا،
گــــردنِ بـــــارانـی کـــه نــا غــافــلْ گـــرفـت
mahshare boye eshgh mide
dishab az zemzemeye eshghe to bidar shodam man che kardam k b eshghe to gereftar shodam khab didam k dar aghoshe mani inam az bakhte bada k bidar shodam .ziba royan ziba minevisand...........
salam ashegh weblagetam
bahash ezdevaj kon